
محله نوپدید شهرک شهیدهمت (صنعتی)
حامیان / همکاران -
دسته بندی رویدادها
شهرک صنعتی که زمانی به علت صنعتی بودن به این نامگذاری شده است. سالهاست که بیشتر از کارگاه، خانه دارد و دیگر صنعتی نیست و جز منطقه مسکونی حساب میشود. چند ماهی میشود که نامش به شهید همت تغییر کرده است که برای برخی از ساکنان شهرک نوید شروعی دوباره را میدهد.
ابتدای شهرک با تابلو بزرگی ورود تو را به شهرک شهید همت خوشآمد میگویند. در سمت چپات چشمانداز کوههای زیبا، تصاویر چشم نوازی را ایجاد کرده که تا آخر مسیر جزیی از زیباییهای طبیعی این منطقه حاشیهنشین است .
چشم میگردانی و وارد شهرک میشوی. در ورود به شهرک بولواری با درختانی کوچک و مغازهها و کارگاهها در دو سوی آن. در ادامه مسیر کافهای دلت را گرم میکند. این کافه تبدیل به پاتوقی مثبت برای پسران جوان شده است. چند کوچه بالاتر انتهای بولوار، مدرسهای خوشساخت با ظرفیت 700 دانشآموز میبینی که در دو شیفت پسرانه و دخترانه کفاف حدود 4000 کودک در سن تحصیل را نمیدهد. از کوچه بعدی، راه خاکی شروع میشود، خانههایی خوشساخت و بدساخت کوچک و بزرگ با تک و توک درخت میبینی. با مردم محلی که شروع به صحبت میکنی میگویند: «آب نداریم.» این بیشترین درد ساکنین این منطقه است. مشکل اسناد مالکیتی بسیاری از ساکنین محله را از بهرهمندی خدمات شهری محروم نموده است.
کودکان زیادی میبنی که در کوچهها خاکی بازی میکنند و پرسه میزنند کوچهها را پی در پی با دست انداز و سر و صدای ماشین میگذرانی. تابلوی مسجد ابوالفضل تو را به داخل کوچه راهنمایی میکند. اتاقک کوچکی با دری سبز رنگ میبینی که جلوی یک باغ پسته بزرگ که دلت را تازه میکند. کمی از ترکیب آسمان صاف آبی و باغ سبز پسته لذت میبری. بانی مسجد فردی فعال و پذیراست و اعلام آمادگی خود را برای هرگونه فعالیت فرهنگی و آموزشی در مسجد اعلام میکند. این مسجد تنها مکان عمومی این محله است .در این حین کودکان محله تو را احاطه میکنند و بعضی از این کودکان میپرسند: «برایمان چه آوردی؟» این یکی از نتایج عملکرد اشتباه خیرین در این محله است. مردم دور تو جمع میشوند از اراضی بیسند، از بی آبی، از اینکه آبشان با تانکر تامین میشود، و اینکه حمام رفتن نشدنیست میگویند. دیگری از کودکانش که هیچ سرگرمیای ندارند، حوصلهشان سر رفته، افسرده و عصبانی هستند، میگوید. از آنها که میپرسی چرا در کلاسهای فرهنگسرای نزدیک محله شرکت نمیکنید، از سختی رفت و آمد سخت میگویند. مادری از گریههای پسرش برای رفتن به کلاس و نبود امکان که میخواهد کلاس برود و اینکه اتوبوس به این محل نمیآید. مادر تصمیم میگیرد خودش بچه را به کلاس ببرد. موقع رفتن مورد حمله سگهای گرسنه قرار گرفته است و دیگر هیچ وقت فرزندش را به خارج از شهرک برای کلاس نبرده است. شخص دیگری نیز مورد حمله سگها قرار گرفته است و پاهایش پاره شده است. وقتی به آمبولانس زنگ میزنند ماشین تنها تا انتهای آسفالت میآید. تعدد سگهای گرسنه یکی از مشکلات و مسائل شهرکند و این علت اصلی احساس ناامنی بوجود آمده در این شهرک است. مردم از جمعآوری سگها میگویند اما آنها را کجا ببرند؟ سگهایی که جزیی از محیطزیست ما هستند. تکلیف آسیب خوردن انسانها چه میشود؟
خداحافظی که کنی و به رفتن ادامه دهی زمین خاکی که تعدای بچه در حال بازی فوتبال هستند جلب توجه میکند. فردی فعال و دغدغهمند در جذب خیرین و نهادها برای استمرار فعایت کودکان موفق بوده است.
عرشیا یکی از کودکان علاقمند به فوتبال است و با افتخار میگوید: «من خیلی خوب شوت میزنم. میتونی فیلممو تو اینترنت پیدا کنی». به مسیرت که ادامه دهی و کوچهها را یکی پس از دیگری رد کنی به انتهای ساخت و سازهای حاشیه میرسی. در خیابان موازی دیگر مدرسه و زمین فوتبالی نیست. بچههای بیشتری پرسه میزنند و بچههای بیشتری از تحصیل بازماندهاند که کرونا این بحران را دو چندان کرده است. مدرسهای در حال ساخت است. در چه موقعیت مکانی خوبی مدرسه ساخته میشود این کوچهها پر از دختر بچههاییست که از ماندن در خانهها، پسر بچههاییست که از بازی در کوچههای خاکی خسته شدهاند. کودکان این محله فرصت و شانس اندکی در اطرافشان برای تجربههای متفاوت دارند که نتیجه آن فرصتهای کم برای رشد ذهنی و شخصیتی آنها میباشد. در ادامه مسیر مردی متجاهر که دیوانه شده است. راه میرود و دیگران او را اذیت میکنند. غذایش را میدزدند. مردم محلی میگویند: «هنرمند بوده. ساز میزده. از مواد صنعتی به این روز افتاده است.» چقدر اینجا مصرفکننده مواد صنعتی میبنی! پاتوقهای مصرف زیادی در ادامه مسیر آزارت میدهد. در یکی از این خانهها را که میزنی خانمی در را باز میکند. بچههای قد و نیم قدی را میبنی که در کنار بزرگترها مصرفکننده شدهاند. در پاتوق بعدی زنی میبینی با رفتاری غیرمتعارف از در خانه بیرون میآید و با فحشهای رکیک کوچه را طی میکند. همسایهها میگویند زن قدرتمندی در محله بوده است ولی مصرف مواد صنعتی مغزش را داغون کرده است. پنج بچه دارد کوچکترینشان فقط یکسال دارد. الان در بهزیستی زندگی میکند و فحشهای رکیک زن به کسانیست که بچه را از او گرفتند. کودک دیگرش پنج ساله است. دستانش پز از زگیل است. از بهزیستی برش گرداندهاند به محیط مصرف مواد. او و برادرش عاشق «خانه ایرانی» هستند و از خاطراتشان با خالههایشان میگویند. خانه ایرانی یکی از سمنهای فعال در این منطقه است که مامنی برای کودکان آسیب دیده شده است. برادر بزرگ این خانواده پسری 13 ساله است که بخاطر تربیت در این محیط به فروشنده مواد تبدیل شده است و اکنون فراریست.
در ادامه مسیر به کوره های آهک پزی میرسی، کورههایی را میبینی که چراغی برای جذب کارتنخوابها و مامنی برای بیخانمانها شده است و نمایی از اعتیاد را به تصویر میکشد. مصرف بی پرده معتادین الگوی نامناسبی برای کودکان ایجاد کرده و تبدیل به یکی از معضلات مردم این حوالی شده است که اکنون با سرعت آرامی در حال جمع شدن هستند. آیا جایی برای کارتن خواب ها در نظر گرفته شده؟ کارتن خوابها کجا میروند؟ آیا به تاثیرات احتمالی جمع آوری کوره ها فکر شده است؟ زنان معتاد بی خانمان زمستانها به کجا پناه میبرند؟ از کورهها که رد شوی به آسفالت میرسی و در انتهای مسیر به پارکی تازه ساخت میرسی که با کوه و آسمان صاف در بکراندش نمایی زیبا را میدهد. محله را ترک میکنی اما فکرت، دلت آنجا جا مانده است.
نوشته: فریده فاطمی